یوحنا عشق بابایی و مامانی

پسر خوشگل نازم

سلام مامانی جونم الان که دارم برات مینویسم شما خواب هستین خاله سرور شما رو خواب کرد عسلکم امروزروز 22 بهمن ساعت 13:11 دقیقه من خواستم یه دونه برنج له کرده بدم شما بخوری دستم خورد به لثت شما دندون در آوردیییییییییییی هورا خیلی خوشحال شدمممممم سریع زنگ زدم به بابایی جیگرم     سلام سلام صد تا سلام       من اومدم با دندونام        می خوام نشونتون بدم      صاحب مروارید شدم          یواش یواشو بی صدا      شدم جز کباب خورا روز 16 بهمن دو قدم چهار دست و پا رفتی و بعدش سینه خیز میری از اون موقع دو قدم میری بقیشو سینه خیز رفتی الان چهار رو...
22 بهمن 1392

هفت ماهگیت مبارک

سلام خوشگل مامان عزیزم اول از همه هفت ماهگیت مبارک جیگرم تو عمر منو بابایی هستی تو این مدت حرف میزنی حرف های عجیب اوووووووووووو   بوووووووو ببببببببب روز 22 دی کامل نشستی قربونت برم از این به بعد نشسته بهت غذا میدم. از روز 28 دی سینه خیز رفتی جیگرمممممممممم وقتی میخوای دنبال یه چیزی بری لباتو عنچه می کنی و تمرکز میکنی ابروهاتو درهم میزنی سینه خیز میری سمت اون وسیله که بگیری با دستت قربونت بره مامان. از وقتی که 20 روزه بودی وقتی گریه میکردی من برات این شعر رو که می خوندم آروم میشدی یوحنا عشق منه     یوحنا عمر منه      یوحنا نفس منه       یوحنا ماله منه   من یوحنا رو دوستش دارم هنوز...
22 بهمن 1392
1